زندگی را نمی بازم به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت شصت و چهارم
زمان ارسال : ۱۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
کمی که اوضاع خانه آرام شد، سوئیچ ماشین را برداشت و آهسته از خانه بیرون رفت. نیمهی حیاط رسیده بود که یکتا صدایش زد: آرش... آرش وایسا...
ایستاد و نگاهش به پشتسر چرخید. یکتا دواندوان جلو آمد، مقابلش ایستاد و سر روی شانه خم کرد.
- تو رو خدا دنبال حنانه نرو... فقط آقاجونش رو بیشتر سر لج میندازی که زودتر شوهرش بده، هیچی دیگه نمیشه!
آرش بیآنکه جوابی بدهد، نگاهش سرتاپای دخترک چرخید
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
صدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
عزیزمی،،، همراهیتون باعث افتخاره. بمونید برام😍😍😘😘😘♥♥♥♥
۲ هفته پیشساناز
00ممنون بابت پارت هدیه رمانت خیلی قشنگ 🤎❤️💚💜💙🧡🩵💛😁🤣🙈🫣
۲ هفته پیشFtm
00ازقرارمعلوم تا پایان داستان راه درازیه...🥴😓
۲ هفته پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
دوست دارین زود تموم بشه؟ 🥺
۲ هفته پیشFtm
10نه ولی عجله دارم عاشق شدن مهوا و عارشو ببینم😁😁😍😍😍😢🤗💖💖💖
۲ هفته پیشZarnaz
۲۰ ساله 20اشک منم در اوردی نگار جونم آخه چرا مرد مهوا بچم تنها شد🥺🥺کاشکی زنده باشه 🥺🥺عالی بود مرسی نگار جونم 💋❤️
۲ هفته پیشمحیا
10هردوتاشون غم مشترک دارن ولی آرش نمیتونه نشون بده نکنه امیر تو اون حادثه زنده مونده ولی کسی خبر نداره یکم مشکوکم به این ماجرااا
۲ هفته پیشم.ر
00چه اوضاعی شده😪
۲ هفته پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
💔
۲ هفته پیشپرنیا
10مهوا🥺🥺🥺کاش حدسامون درست از آب دربیاد که امیر زندس ولی اینا دارن میرن سر خاک !!!!نمرده باشه
۲ هفته پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
🥺💔
۲ هفته پیشFtm
10امیرو زنده کنین از آرش منصرف شدم😂😢💔💔💔
۲ هفته پیشصدیقه سادات محمدی(نگار) | نویسنده رمان
امیر که همه فحشش میدادین... چی شد 😂😂😂
۲ هفته پیشFtm
00💔💔💔
۲ هفته پیشFtm
00به نظرم بهتره مهوا سریش بازی درنیاره والا اصلا جذاب نمیشه داستان
۲ هفته پیشFtm
00لطفا امیر زنده باشه💔
۲ هفته پیش
Zarnaz
۲۰ ساله 10قبل شروع این پارت کلی ممنونم که اسم من اول همه بود دستت طلا ❤️❤️عاشقتم و 100%تا پایان رمان همراتم و پایانش ببینم چه میکنی و میدونم بهترین پایان رو رقم میزنی💋❤️