مهمیزهای سیاه به قلم آزاده دریکوندی
پارت سی و هشتم
زمان ارسال : ۲۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 8 دقیقه
فندک زد و شعلهی کوچک را خیلی با دقت زیر سیگارش گرفت. قد آفتاب تا روی میزش میرسید و ظهر گرم و طاقت فرسایی بود. ضل آفتاب پشت پنجرهی بلند اتاقش بر سر شهر میتابید و او هوای خنک فضا را مدیون کولر گازی بود.
- بازار چنج خیلی بده آقا! لامصبها حواسشون به ریال ریال هست... از کجا میان، به کجا میرن؟! آمار همه رو دارن.
جلالی مقابلش ایستاده بود و ژست همیشگیاش را داشت. دستان در هم تنیدها
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
آزاده دریکوندی | نویسنده رمان
ذهنم درگیر شد تصورت چی بوده🥴
۲ هفته پیشپرنیا
00ب نام خدا پیدا کردن بابای نیلی وسلام . خداکنه درست باشه که دیگه ناامید میشم 😬😔
۳ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
اشتباااااااه.... 😂
۳ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
عشقم دیگه با دقت نمیخونی هاااا. قشنگ معلومه اون کلاس اولی حواس برات نذاشته🤭سورن که درمورد بابای نیلی کنجکاو نیست اصلا، این شمایید که کنجکاو شدید😅
۳ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
نیلی توی ذهن خودش داشت به باباش فکر میکرد وگرنه چیزی به سورن نگفت درموردش
۳ هفته پیشهدی
00ای وای پس حدسم غلطه😆
۳ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
🤭🤭🤭
۲ هفته پیشپرنیا
00دیگه باید برم من ،مث رونالدو روزای اوجم تموم شد 🥴😂😂😂😂
۳ هفته پیشهدی
00شاید ازش خواسته درباره ی خانواده نیلی تحقیق کنه
۳ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
نه سورن درمورد خانوادهی نیلی اصلا کنجکاو نیست. امیدوارم پارت سی و نه رو خونده باشی که به جواب رسیده باشی😍
۲ هفته پیشالف جیم
00اصطلاح و معنای جالبی داشت.. 👍🏻
۳ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
و البته ترسناک😔
۳ هفته پیشالف جیم
00پارت پارت✊🏻😎
۳ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
سه شنبه سه شنبه🤩
۳ هفته پیشمهشید
00این قضیه کراوات واقعا وحشتناک بود ممنونم به خاطر پاورقی ها و اینکه کنجکاوم هرچه سریع تر بفهمم سورن از جلالی چی خواسه و چی توی سرشه😬چرا نمیشه حدس زد آخه...
۳ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
پارت***معلوم میشه چی میخواسته😍💚 بگم خوشحالم که نمیتونی حدس بزنی یا مشخصه؟😎
۳ هفته پیشمهشید
00میکائیل رو از دومینو به عنوان یه آدم باهوش میشناختم و حالا توی رمان مهمیزها هم داره نشون میده یکی از دلایل باهوش بودنش دقت زیادی به شخص سورنه!
۳ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
میکائیل عشششششق منهههههه این بشر توپ رمان که سمتش میافته قشنگ بلده چجور پیش ببره. واقعا معرکهاس
۳ هفته پیشZarnaz
۲۰ ساله 00آزاده جونم راستی نکن یکی از این خورده فروش ها مهرپاکیزمون ب
۳ هفته پیشZarnaz
۲۰ ساله 00اشتباهی دستم رفت روی ارسال ارسال شد نکنه مهر پاکیزه باشه یکی از اون خورده فروش ها😉😎عالی دستت طلا آزاده جونم 💋💋
۳ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
قربونت عزیزم 😍💚
۳ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
نه مرتضی توی دستگاه همایونفرها کار نمیکرده🤭خودش مستقل بوده
۳ هفته پیشZarnaz
۲۰ ساله 00فکر کنم درباره همین مواد فروش ها و دلار فرش ها باشه یا شاید درباره الماس ها روسی باشه گفته دربارشون تحقیق کنه😎گفتم ...... خونت کم شده سریع سه پارتو خوندم رسیدم بهتون😍🙈😝اصلانم خودشیفته نیستم😁🤣
۳ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
خیلی هم مرسی که به فکر زرناز خونم هستی😍💚فعلا کسی درست حدس نزده سورن از جلالی چی می خواسته و توی پارت***معلوم میشه
۳ هفته پیشZarnaz
۲۰ ساله 00کراوات کلمبیایی چه ترسناک 🥺سورنا گناه دارن یکم بهشون رحم کن😉فول عالی مثل همیشه دستت طلا💋❤️مگه اشکان وردست سوزن نیست پس چرا نیست؟ چرا همش جلالی چاق؟ دلم برای کل کلش با سورن تنگ شده🙈😎
۳ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
اشکان پارت های همین هفته میادش😍واقعا همهاش منتظر بودم سراغش رو بگیرید🤭با تشکر فراوان از تو و ماندانا که به یادش بودید🤩
۳ هفته پیشمهلا
00💜💜
۳ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
💚💚💚
۳ هفته پیشZarnaz
۲۰ ساله 00اول از همه قبل از اینکه این پارت رو شروع به خوندن کنم یه چیز بگم امروز اولین روز بارون شیراز بود و من رو یاد معین و عاشق بودن بارانش انداخت گفتم این حس خوب رو باشما اشتراک بزارم دلم برایش تنگشده🥺❤️⛈️
۳ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
آآیییییی چه قشنگ😭😭😭😭😭فکر نمیکردم یکی با بارون یاد معین بیفته😭😭😭باید امروز یه وقت پیدا کنم بشینم یه گوشه بابتش بِگِریم😭
۳ هفته پیشآمینا
00کراوات کلمبیایی چه وحشتناک 😢😢همین جلسه اضطراری از نتیجه تحقیقات جلالی بوده به نظرم همینو میخواسته👏مرسی بابت پارت😍
۳ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
به به😍😍😍تشویییییق👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻دقیقا این جلسه نتیجهی جلالی بوده؛ اما سورن دقیقا چی خواسته ازش که این جلسه رو گرفتن؟🤔 پارت***معلوم میشه
۳ هفته پیشساناز
10دوتاش خودم هستم یادم رفتو قلبم ❤️💜💙🩵💚🤎🧡💛
۳ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
💚💚💚
۳ هفته پیشساناز
10پیداشدن عمه سهند اینکه واقعا پول داره
۳ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
عه عه عه دخترم قیمه ها رو چرا ریختی تو ماستا🤭اینجای داستان مهمیزها، سهند هنوز توی زندانه! در اصل فصل اول مهمیزهای برای دو تا یک سال قبل از شروع دومینو هستش
۳ هفته پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
کلا توی فصل اول مهمیزها به دومینو اصلا فکر نکنید. حالا درموردش یه اطلاعیه میذارم که جریان دقیقا از چه قراره بین این دو رمان
۳ هفته پیش
ایلما
00تصورم از کراوات به چیز دیگه بود😂😂شایدموضوع مربوط ب نیلی باشه