سیزده ثانیه به قلم میلاد سرداری
پارت سی
زمان ارسال : ۵۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
تکان میداد و فریاد میزد و از شدت درد گریه میکرد. اما این چیزی از ارادهاش کم نمیکرد.
- من ضعیف نیستم.
تا اینکه با صدای جا خوردن استخوان، پیروزمندانه مانند یک شیر پر صلابت غرید.
اواسط روز بود، مدتی از بند آمدن بارام میگذشت. جیک به تازگی غذایش را خورده بود، از کلبه خارج شد و به سمت چشمه آب رفت تا جرعهای بنوشد و قدری آب به خانه بیاورد. او قبلا توانسته بود یک ظرف چوبی برای ا