مدیر معاون ( آوارگان عشق ) به قلم نسترن قره داغی
پارت پنجاه
زمان ارسال : ۱۱۲۴ روز پیش
با صدای نیاز از حرکت ایستادم و از داخل آینه نگاهش کردم.
- عه عه... وایستید!
زیپ کیفش رو باز کرد و سرش و خم کرد و نمیدونم چی پیدا کرد که با خیال راحت گفت: هیچی هیچی، اینجاست! ببخشید میتونید برید.
کلافه سری تکون دادم و بیحال استار ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
.
30وقتی اینارو میبینم یاد دو تا بچه پنج ساله لجباز میوفتم که دارن با هم سر اینکه کی زودتر بره دستشویی دعوا میکنن و میثم هم مثل این باباها سعی میکنه جلوشونو بگیره و نمیتونه 😂😂