عشق معکوس به قلم مرضیه نعمتی
پارت ده
زمان ارسال : ۳۵ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
فصل5
در حال بررسی کمد لباسم با خودم فکر کردم: «چی بپوشم خوبه؟ اونا که دو تا پیرزن و پیرمردن. مهمونی خاصیام نیست.» مانتوی مشکی سادهام را برداشتم و با شال آبی پوشیدم و از اتاق بیرون آمدم. مادرم با دیدنم لبخند زد و گفت:
ـ حاضر شدی؟
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
زینب
00ممنون که جمع گرم خانواده رو میگیدچون تو این زمونه سر همه تو گوشیه و فکر میکنن گوشی جای خنده و صمیمیت خانواده رو میگیره درصورتی که شب نون خالی بخوری باخنده خیلی بهتره تازه ترین غذا با ناراحتی