سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت هشتاد و نهم :
ریزه کاریهای پروژه باباطاهر هنوز ادامه داشت و تنها من بودم که داشتم از انجا میرفتم.می دانستم هنوز هم دل دیوانه ی من به آرمان علاقه دارد ،پس بهتر بود ،هر چه زودتر از این دانشگاه و این شهر می رفتم .
_ یادتون رفت ازم تشکر کنید نبات چایتونو حل کردم .
سکوت آنجا با این جمله ی پگاه شکسته شد .
همه نگاه ها به سمت پگاه برگشتند ،نرم و آهسته این جمله را به محمد گفته بود ولی سکوت آنجا باعث
مطالعهی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۰۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.