سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت هشتاد و چهارم :
_ یخ زدم میشه بیای بیرون ! .
آشفته و کلافه پنجره را پایین بردم :
_ میشه لطفاً بری نمیخوام باهات حرف بزنم .
پگاه در ماشین را باز کرد و رو به محمد گفت:
_ مگه نگفتم بهش نگو من گفتم .
محمد چیزی نگفت .مستقیم داشت پگاه را نگاه میکرد، انگار که بار اولیست که او را میبیند .اوج خشم و انزجار توی چشمانم نسبت به پگاه زبانه میکشید زیر لب نالیدم :
_ به اون نگفتم تو گفتی .
پگاه ب
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۰۰ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.