پارت سی و ششم

زمان ارسال : ۷۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه

نبات با سر تایید کرده، حینی که پایین پیراهنش را بالا گرفته بود، ایستاده و سمت سر تَخشا که میان گل و لای بود، رفت. ابروان مشکی پهن و در هم پیچیده‌اش نشان از آن داشت که سخت درد می‌کشد.
آلتون دست پیش برده و دو کوزه‌ی دیگری که دخترک آورده را از میان بقچه برداشته و بو کشید. سپس ابتدا آهک را با زغال‌های آخته داغ کرده و سپس بر پای شکافته‌ی تَخشا ریخت. لحظه‌ای طول نکشیده که بافت پایش شروع به

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • آزاده دریکوندی

    00

    وای فاطمه رابطه ی بین نبات و آلتون منو یاد آنه و ماریا می اندازه😅 آنه هم پر از شور و اشتیاق و پر حرفی بود و ماریا حوصله شو نداشت. وایب اونا رو دارن برام

    ۲ روز پیش
  • فخری

    00

    سلام خسته نباشی فاطمه جون ممنون از رمان خوبتون واقعا عالی و آموزنده. از علم پزشکیش بهره بردم.امیدوارم همیشه سلامت باشید 🙏🏻🙏🏻❤❤

    ۲ روز پیش
  • Fatemeh

    ۱۹ ساله 00

    کارت درسته فاطمه جان 💖

    ۲ ماه پیش
  • فاطمه علی آبادی | نویسنده رمان

    قربونت برم عزیزکم. یه دنیا ممنونتم که کنارمی. خیلی ممنونتم، خیلیییییییییییییییییییی😍😍😍😍😍😍🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰😘😘😘😘😘😘😘❤️❤️❤️❤️❤️💋💋💋💋💋💋

    ۲ ماه پیش
  • اکرم بانو

    00

    خوبه، کاش بیشترمینوشتین

    ۲ ماه پیش
  • نیلوفر آبی

    00

    خیلی عالی بود ممنون

    ۲ ماه پیش
  • آمینا

    00

    چه ذوقی کرده نبات 🥰خوبه با آلتون کنار اومده آلتون هم نبات رو پذیرفته😍

    ۲ ماه پیش
  • Aa

    00

    ممنون عالی بود کلا خوب مینویسی چه تاریخی چه معمایی خسته نباشی قلمت پر تکرار👏👏👏🙏🌺

    ۲ ماه پیش
  • نهال

    00

    💜🤎💙💙💚💛🧡🧡

    ۲ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.