مهمیزهای سیاه به قلم آزاده دریکوندی
پارت سی و دوم
زمان ارسال : ۳۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 14 دقیقه
فروردین بود و برفها هنوز دست از سر کوهها برنداشته بودند. سورن نشسته بود روی نیمکتی در پارک لاله و به جای خالی نیلی نگاه میکرد. توی برنامهای که در پیج اینستاگرامی آن دختر دیده بود، میدانست که چهارشنبهها را همینجا مینوازد. حالا چند روزی دیگر به نبود آن دختر اضافه شده بود و سورن در کمال تعجب مثل کسی بود که انگار به مخدری غیر قابل دسترس اعتیاد دارد!
صدای ساز دختر را از پیج ای
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
آزاده دریکوندی | نویسنده رمان
مریم بنده خدا غشق یه طرفه داره🥲
۲ هفته پیشماندانا
00نمیشه فرهاد و عطا و اینا بیان ؟ الان شرایط جور بود هااا 😢
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
اتفاقا چون گفتی همینجوری بگم که فرهاد توی این برهه زمانی مجرده و هنوز با گلشن آشنا هم نشده... شما رو بردم به گذشته🤣
۱ ماه پیشماندانا
00یعنی الان رفتیم ۱۰ سال پیش ؟ 😐 اخه دژاوو هم قبل کرونا بود بعد این از اونم خیلی قبل تره که
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
نه دژاوو برای قبل کرونا نبود.راستش تا قبل از مونالیزا آره برای قبل کرونا بود ولی بعد چون به فکرم رسید مونالیزا رو اضافه کنم واسه همین تاریخش رو عوض کردم
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
اما در کل قصد ندارم به روزهای سیاه کرونا توی رمان هام اشاره کنم
۱ ماه پیشکیانا
۲۳ ساله 00کارکترهای مورد علاقم اول سورن بعد نیلی😍خدایی منوچهر خان هم خیلی دیالوگاش خوبه هرچند شخصیت منفی داستانه ولی حرفاش جالبه به خصوص اونجا که درمورد اعتماد میگفت💔
۱ ماه پیشمهشید
00اونی که بهش اعتماد داری در اصل هنوز فرصت پیدا نکرده خرخره ات رو بجوئه👌👌واقعا باهات موافقم من یکی که تمام دیالوگاشو حفظم💗
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
اوه اوه... منوچهرخان داره از کنترل ذهن استفاده میکنه برای پسرش! بپا شما هم توی دامش نیوفتی🤭
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
منوچهرخان تحویل بگیر.... کلی فن داری واسه خودت😎
۱ ماه پیشماندانا
00بعله پس چی ؟ گنگستر بودن همینه دیگه 😎
۱ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 00فول عالییییی مرسیییی آزاده جونم 😍😍خیلی قشنگ بود مرسی ❤️وای خدا خیلی قشنگ محو نیلی شد😍😍چقدر قشنگه فهمید نیلی همه چیز های رو که داخل ذهنش داره هست😍
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
تا باشه از این محو شدنا🤩
۱ ماه پیشآمینا
00ای جان پسرمون چه ذوقی کردیهو نیلی رو دید.یعنی واقعا مریم سورن رو میخواد.؟؟]
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
نمیدونم🤔
۱ ماه پیشکیانا
۲۳ ساله 00کاملا واضحه که مریم عاشق سورنه اون از گوشوارش اینم از نگاهش حس میکنم خود سورن هم فهمیده منتها براش مهم نیست که درمورد این چیزا فکر نمیکنه البته امیدوارم مریم عاشقش نباشه واقعا💔یه طرفه سخته🥺
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
یه طرفه واقعا سخته💔خیلی عذاب بزرگیه
۱ ماه پیشالف جیم
11رمان داره خوشگل تر میشه با وجود نیلی.. نیلی باعث شکوفایی حس قلبی سورنه.. یکی از نظراتم در مورد این بود که آخر فصل اینطور میشه که نیلی برای سورن تو خونه اش ویولن میزنه و خیلی به هم نزدیک میشن..
۱ ماه پیشکیانا
۲۳ ساله 01منم حس میکنم آخر فصل اول درمورد عشق سورن به نیلی باشه وااااااااای فکر کن نیلی بره خونه سورن ویولن بزنهههههه😭😭❤️❤️خییییلی قشنگ میشه
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
میخوام به هردوتون مژده بدم که این اتفاق میوفته☺️اما پایان فصل نیست
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
همچنان حدس ها برای پایان فصل اشتباه میباشد☺️💃🏻💃🏻
۱ ماه پیشکیانا
۲۳ ساله 00این رمان واقعا واقعا فوق العادس کلمه به کلمه اش مستقیم به دل ادم میشینه هیچ رمانی شبیهش نخوندم واقعا👏🏻تمام صحنه هاش جدیده
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
این باعث خوشحالیه واقعا🥺💚💚💚امیدوارم تا آخرین پارت همین حس رو داشته باشی💚
۱ ماه پیشآمینا
00جواب سوالای اطلاعیه دیشب ۱.اشکان.سورن.۲.سورن عشقشو اعتراف میکنه ۳.شاید اشکان۴.داستان یه پسر روانی و وحشی اما کیوت😅🤭
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
اوه اوه اشکان توی بیشتر کامنت ها اوله کهههه🤩باز خداروشکر سورن فضای مجازی نمیاد این چیزا رو ببینه😂
۱ ماه پیشمهشید
10فقط اونجا که دختره ازش پرسید طرفدارشی؟گفت نه😂😂😂😂یا اونجا که دید نیلی خیلی از ملاک هاشو داره😂😂😂سورن جان قبول کن که عاشقش شدی برادر چرا مقاومت میکنی آخه
۱ ماه پیشمهشید
20شما هم مثل من توی هر رمانی هتل رستوران می بینید یاد مظفری ها می افتید؟😭دلم واسه فرهاد تنگ شده
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
آخ جون😅 من خودمم توی سطح شهر هتل رستوران ببینم یاد مظفری ها میافتم🤩
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
گردن نمیگیره🙈
۱ ماه پیشمهلا
00💜💜💜
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
💚💚💚
۱ ماه پیشساناز
00💙💙💙💙💙
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
💚💚💚
۱ ماه پیشپرنیا
00چرا منتظر بودم اشاره کنی ب هتل مظفریها 🥺🥺سورن جان طرفدارش نیستی و یقه دوستاشو چرا گرفتی🥰🥰🥰
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
یه جای دیگه در آینده اشاره شده☺️💚
۱ ماه پیشپرنیا
00وااااااااای من از سورن بیشتر خوشحال شدم ک نیلی رو دید 🤩🤩 ولی خدایی این همون سورنه ک اعصابشو نداشتم😍😍
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
آره همونه🤩 واقعا سوپرایز شد بنده خدا
۱ ماه پیشHoda
00نه ستایش جان مریم اشتباه کرده سورن عجیب نیست بلکه عجیب تر از عجیب😅
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
دوبله سوبله عجیبه😅
۱ ماه پیشHoda
00عالی بود ممنون آزاده جان❤
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
قربونت خواهش میکنم😍
۱ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
قربونت خواهش میکنم😍
۱ ماه پیش
ایلما
00خیالم راحت شد بابت سورن ک عشقش و دوباره دید😉خیلی دوسداشتنیه برخلاف مریم ک بدلم نمیشینه😕😕