ماتیلدا به قلم حانیا بصیری
پارت هشتاد و سوم
زمان ارسال : ۱۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
چشام شروع به سوختن کرد اما پلک نزدم، به لبای شایان خیره شدم و گفتم :
- کی؟ کیو کشتن؟
صورتش جمع شد و سرشو به طرفین تکون داد
- سردار، سردارو کشتن.
چشمامو محکم بستم و زیر لب گفتم :
- وای
شایان عصبانی شد مشتشو به فرمون کوبید و گفت :
- همون موقعی که از سو قصد نجات پیدا کرد باید برمیگشتم ایران خودم مراقبش میبودم، لعنت به من.
ماشینو روشن کرد و با سرعت به سمت خونه راه افتا
اطلاعیه ها :
سلام، این یک پیام خوش آمد گویی برای شماست😎
امیدوارم از رمان جدیدم خوشتون بیاد وَ مثل همیشه با همراهیتون بترکانید🤭😂
بیاید باز هم کنار هم یه داستان باحال دیگه رو رقم بزنیم❤️🥰💃🏻
وَ
ازتون میخوام قسمت نظرات کامنتای با مزه برام بذارید😂💃🏻
بچه ها همونطور که من و سبکم رو میشناسید هیچ موقع برای رمانام عکس شخصیت انتخاب نمیکنم اما یه ویدئو و کلیپ های کوتاهی که وایب شخصیت هارو میده براتون تو پیجم استوری میذارم. خواستید اونجا فالو کنید 🌱🤍
⭕دوستان توجه کنید ⭕
از این به بعد رمان از حالت سکه ای خارج شده و فقط با خرید اشتراک میتونید بخونید ❤️
و اینکه مرسی از همه ی پیامای قشنگتون ببخشید که نمیتونم تک، تک جواب بدم و خوشحالم که تا اینجای رمان انقدر به دلتون نشسته 💮
دوست داشتید توی چنل تلگرامم عضو شید آیدیش هست Hania_basiri
اونجا بیشتر باهمیم❤️
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
حانیا بصیری | نویسنده رمان
❤️
۲ هفته پیشنیلوفر آبی
00ما تیلدا میتونه تسکین بده بهش تا انتقام بگیره نباید خودش سرزنش کنه چون سردار تاوان گناهش باجونش داد مرسی خسته نباشید عالی بود
۳ هفته پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
😘
۲ هفته پیشZarnaz
۲۰ ساله 00عالی بود مرسی حانیا جونم جونم💋💋
۲ هفته پیشحانیا بصیری | نویسنده رمان
❤️
۲ هفته پیش
آمینا
00ماتیلدا نتونستی جلو مرگ رو بگیری لااقل مرهم درد لئون باش🥲