پارت سیزده :

لبخند یک لحظه هم از روی لبش محو نمی‌شد. برای هر استقبالی که جلو می‌رفت، لبش از این سوی صورت تا آن سو کش آمده بود. آن قدر شدید که نیلوفر، رفیق پانزده‌اش، که قدمت دوستی‌شان به دوران دبستان می‌رسید با دیدنش گفت:
_ ببند نیش‌تو، ماهنوش! یه‌سره مثل خل‌مشنگ‌ها داری می‌خندی.
حتی نیلوفر هم فکر می‌کرد از خوشحالی می‌خندد. فقط خودش می‌دانست که ترکیب خوشحالی و استرس شدیدی که داشت، باعث

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۹۹ روز پیش تقدیم شما شده است.
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.