پارت پنجاه و هفتم :

دست دختر را آرام رها کرد و با نگاه زیر انداختنی، آرام لب زد:

- پیش چشم همه از خویش یَلی ساخته‌ام/ پیش چشمان تو اما سپر انداخته‌ام...

نفس سنگینش را در غالب آهی بیرون داد و بعد محض فرار از موقعیتی که در آن مانده بود، دست سمت دستگیره برد ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.