پارت چهارم

زمان ارسال : ۱۰ روز پیش

مرجان که حال نزار سایه را دید، اندوه خود را از یاد برد؛ از جا برخاست و دستان درشتش بر شانۀ سفید سایه نشست.

- نمی‌خواستم ناراحتت کنم عزیزدلم. ببخشید.

روزی، ساعتی، ثانیه‌ای مرگ پوزه باز می‌کرد و تن ترسیده‌اش را می‌بلعید؛ در هجوم آن ثانیه‌ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید