بی رویا به قلم الهه محمدی
پارت صد و نوزده
زمان ارسال : ۶۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
فصل۹
"من تصمیم خودمو گرفتم. بهم خبره بده!"
جوابی به اساماس دریافتی از شیدانه نداده بود که کلید توی قفل چرخید و در باز شد. با دیدن چهرهی خستهی بیتا، گوشی را توی جیبِ جینش سُراند و بلند گفت:
-بَه! خسته نباشی خانم دکتر.
"سلامت باشید" بیتا در صدای بلند دخترش گم شد. او هم محو تماشای کارهایش:
-سلام مامان. چقد دیر کردی امشب.
در حال آویختن سوئیچش به جاک