مثل تو مثل هیچکس به قلم مهسا خدایی
پارت هشتم :
حامد آب پرتقال رو بهطرفم گرفت و گفت:
- بخور لیدا. حالت رو بهتر میکنه. هنوز ساعت سهئه، تا شب کلی فرصت هست واسه گفتن. به خودت فشار نیار.
تشکرآمیز نگاهش کردم و با همون تنفس منقطع گفتم:
- ولی آخه توام کار و زندگی داری. هم دلم نمی ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
ملیکا
00چرا درست توضیح نداد چه اتفاقی براش افتاده؟ چرا خلاصه نویسی می کنید نویسنده ؟!رمانو که این مدلی از سر باز نمیکنن!