پارت هشتم

زمان ارسال : ۱۲ روز پیش

حامد آب پرتقال رو به‏طرفم گرفت و گفت:

- بخور لیدا. حالت رو بهتر می‌کنه. هنوز ساعت سه‌ئه، تا شب کلی فرصت هست واسه گفتن. به خودت فشار نیار.

تشکرآمیز نگاهش کردم و با همون تنفس منقطع گفتم:

- ولی آخه توام کار و زندگی داری. هم دلم نمی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید