پارت بیست و هشتم

زمان ارسال : ۴۰ روز پیش

دختر بی‌اختیار «هین» بلندی کشید و بغضش را اینبار بلند و بی مهابا شکاند. کیارزم اما نه توان تحمل فضا را داشت و نه وقتش را که میان هق‌هق او روبه مهرو گفت:

- لطفا با سرباز برو داخل و تمام وسایل شخصی سودا رو ببر اداره. از سرپرست و مابقی هم‌اتاقی‌ه ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید