پارت چهل و پنجم

زمان ارسال : ۱۰۳ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 7 دقیقه


مهرآیین زیر گریه می‌زند.خوشحال است که این‌جا با شروین نیست  اما از طرفی ترسیده است چون حالا فراری به حساب می‌آید.کوروش با دیدن حال زار دختر با ملایمت می‌گوید:من واقعا متاسفم.راه دیگه ای به ذهنم نرسید.هول کرده بودم اما دلمم نیومد ولت کنم.ببخشید حالا.می‌خوای اگه فکر می کنی حالت خوبه برسونمت خونه‌تون ولی صورتتو ندیدی.در یک کلوم افتضاحی.
مهرآئین سر تکان می دهد.دولا دولا سمت تخت

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Aa

    00

    اگه به کوروش راجب خواباش بگه باور میکنه ؟ممنون زیبا ودلنشین بود خسته نباشید🌸🌼🌸

    ۳ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    دیگه باید موقعیتش پیش بیاد.بله می‌گه

    ۳ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.