گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت دویست و چهل و هشتم
زمان ارسال : ۵۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
مرد غرولند کرد:
-چه زوری داره. بیاین بندازیدش تو صندوق.
همگی یکباره سمتم هجوم آورند. فریادهایم بلندتر از قبل به هوا برخاست و در آن هیایو صدای رئیسشان که با تلفن صحبت میکرد را شنیدم:
-دختره تو دستمونه، کجا بیاریمش؟... بله. الانم تو خیابونیم. بگو کجا بیاریمش؟
نه، نمیشد اجازه دهم دوباره من را به دستانِ حیدری برسانند. حیدری اینبار زندهزنده سینهام را میشکافت و قلب ر
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.