گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت دویست و بیست و سوم
زمان ارسال : ۷۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
حالا میفهمیدم چرا زمانیکه گفتم بهجای امیرعلی او بیاید خواستگاریام و یک مراسم عقد صوری باهم راه بندازیم، آنطور داغ کرد و عصبی شد.
قطعاً این حس شرم و خجالت وجود او را هم پر میکرد.
جعبه را از دستش گرفتم و زیر لب چیزی شبیه تشکر زمزمه کردم. نگاهِ کلِ جمع به جعبه بود. حتماً میخواستند ببینند اهورا برای دوست دختر جدیدش چه چیزی خریده.
ربانِ دورِ جعبه را باز کردم و آن را گشودم
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.