پارت هشتم :

نبات آهی کشید و دست در دست صدرا گذاشت و به کمکش، روی بام نشست. خوب از کینه‌ی حسین نسبت به پدربزرگش خبر داشت. سال‌ها سر مزارع گندم قریه‌ی‌شان سمت جنوب نیشابور جنگ داشتند و این میان چندین‌نفر هم از هر دو خاندان قربانی شده بودند. صدرا دست نبات را محکم د ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.