پارت سی و سوم

زمان ارسال : ۱۲۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 12 دقیقه

صبح که از در عمارت بیرون می رود،هنوز چند قدم بر نداشته صدای آیه او را در جایش میخکوب می‌کند.
-اوغور بخیر،کجا با این عجله،گوسفند چِرا می بری؟
خیال نفسی عمیق کشیده تا به خودش مسلط باشد و بعد با لبخندی ژکوند سمت آیه بر می گردد.
-صبح قشنگت بخیر عمه.
-کجا ناشتا و چیزی نخورده؟
کف دستان عرق کرده اش را به مانتویش می‌مالد.
-قبل کلاس پیانو خرید دارم می‌خوام انجام بدم.
آیه

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • مریم گلی

    40

    من بازم متوجه نشدم که چرا بخاطر شروین مجبور شد از خیال دست بکشه ،ممنونم نویسنده جان

    ۴ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    توضیح داده شد

    ۴ ماه پیش
  • Aa

    00

    عالی وزیبا ممنون👏🌹

    ۴ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    ممنون از همراهیتون

    ۴ ماه پیش
  • ....

    00

    عالی بود. ممنون از نویسنده

    ۴ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    ممنون از همراهیتون

    ۴ ماه پیش
  • ملیحه

    ۴۲ ساله 00

    خیلی قشنگه

    ۴ ماه پیش
  • سمیه هرمزی | نویسنده رمان

    ممنون از همراهیتون

    ۴ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.