عشق باشکوه به قلم راضیه نعمتی
پارت پنجاه و هشتم
زمان ارسال : ۲۶۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه
روز بعد من و دایی حسام عازم ترکیه شدیم. توی هواپیما حال خوبی نداشتم و به زور خودم را آرام نشان میدادم تا دایی نگرانم نباشد هر چند او شرایطم را به خوبی درک میکرد. با رسیدن به فرودگاه و تحویل گرفتن بار روانهی هتل شدیم. ساعت هشت شب بود که به هتلی که دایی از قبل رزرو کرده بود، رسیدیم و کلید را تحویل گرفتیم. بعد از استراحت کوتاهی که داشتیم دایی رو به من که گوشهای کز کرده بودم و توی ح
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
اسرا
00حتمابازبدهی کاظم خان وسط حامدوسیله است فقط یه سوال چرا هی میگه کاظم خان آخه این خان آخربی مورده