پارت پنجاه و هشتم

زمان ارسال : ۲۶۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

روز بعد من و دایی حسام عازم ترکیه شدیم. توی هواپیما حال خوبی نداشتم و به زور خودم را آرام نشان می‌‌دادم تا دایی نگرانم نباشد هر چند او شرایطم را به خوبی درک می‌‌کرد. با رسیدن به فرودگاه و تحویل گرفتن بار روانه‌‌ی هتل شدیم. ساعت هشت شب بود که به هتلی که دایی از قبل رزرو کرده بود، رسیدیم و کلید را تحویل گرفتیم. بعد از استراحت کوتاهی که داشتیم دایی رو به من که گوشه‌‌ای کز کرده بودم و توی ح

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    حتمابازبدهی کاظم خان وسط حامدوسیله است فقط یه سوال چرا هی میگه کاظم خان آخه این خان آخربی مورده

    ۷ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    پدر حامد معروف به کاظم خانه. همه به این شکل صداش می‌زنن 😄

    ۷ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    چقدر دورو دورنگه حامد چرا همچنین کاری کرد واقعا 🤦 ♀️😠عالی بود مرسی راضیه جونم 💋💋

    ۷ ماه پیش
  • راضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🙏♥️💋

    ۷ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.