عشق باشکوه به قلم راضیه نعمتی
پارت پنجاه و ششم
زمان ارسال : ۲۶۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 6 دقیقه
فصل 22
یک هفته بود حامد در ترکیه بود و با تماسهای تلفنیاش فهمیده بودم کاظم خان حالا حالاها مرا به عنوان عروسش نمیپذیرد. حامد از من خواسته بود بلیت بگیرم و به او در ترکیه ملحق شوم تا زندگیامان را با بداخمیها و غرولندهای پدرش شروع کنیم اما من دلم نمیخواست به این شکل وارد ترکیه شوم و با نارضایتی و رنجش پدر حامد رو به رو شوم. آن روز با اوضاع روحی نامناسب از خانه بیرون آم