سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت شصت و نهم :
بلافاصله پیام آرمان بر روی صفحه ی گوشیم ظاهر شد ،گویی که گوشی بدست نشسته و منتظر پیام من بود :
_ سلام خوبی ،خدا رو شکر بهتری ؟مگه قبلا صحبت نکرده بودی ،من روت حساب کردم.
ناخودآگاه لبخند روی لب هایم نقش بست ،اما پیام بعدی آرمان، خنده را روی لب های من محو کرد :
_ راستی دوستت پگاه هم مریضه ،توی همون بیمارستان بستری شده که با هم رفتیم .
از فکر اینکه من در خانه ،در کنار خانواده ام ه
مطالعهی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۱۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.