عطر به قلم راضیه نعمتی
پارت هشتاد و ششم
زمان ارسال : ۷۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 6 دقیقه
شهرزاد با دیدن سهند احساساتی شد و اشکهایش بیاراده از چشمانش روان شدند. هما دست نوازشی بر سر او کشید و با خندهای مهربان گفت:
ـ اِوا! شهرزاد جون! چرا گریه میکنی؟ خوشحال باش. عروسی برادرته.
شهرزاد میان گریه سر تکان داد و جواب داد:
ـ باورم نمیشه داداشمو ازم گرفتن!
هما به او دلگرمی داد:
ـ این حرفو نزن. هیچکس نمیتونه برادرتو ازت بگیره. بازم میاد پیشتون.
اطلاعیه ها :
عزیزان ♥️
روزهای زوج بین ساعت ۲۱:15 تا ۲۱:۳۰ یک پارت از پارت های رمان عطر رایگان می شه
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.