هدف سخت به قلم زهرا رحمانی
پارت صد و دوم
زمان ارسال : ۹۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
_بذار... بر...
باز هم کلمات را گم کرد و اینبار مهران را به خندهای بلند واداشت.
_حقیقتش اینه که از رفتن خبری نیست دختر تهرانی! تو برای من سکوی پرتابی بودی که میونهی راه شکستی. دلیلی نمیبینم بخوام تعمیرت کنم!
نگاهی به اطراف انداخت.
_کسی نیست هواتو داشته باشه. همشون پشت اون تصادفه جا موندن!
باز هم خندید. خیابانها تاریک و شلوغ بودند و تانیا برق چراغهای شبانه را بر صور
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.