گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت صد و پنجاه و پنجم
زمان ارسال : ۱۳۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
خواستم بیتوجه به او مسیر آشپزخانه را پیش بگیرم که صدایم زد:
-گیلدا این رو ببین.
سمتش چرخیدم؛ جغجغهی بچگانه دستش بود و تکانش میداد. چشمهایش از شوق میدرخشید و سعی در پنهان کردن هیجانش نداشت.
-دیشب مهدی اینا رو آورد. ببینشون؛ مامانم خریده. فقط مونده سرویس چوبش که چون تا الان جا نداشتیم، نگرفته بود. ولی گفت فردا میره بازار و میخره. میخوام اتاقش رو از فردا شب بچینم!
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.