پارت چهل و ششم

زمان ارسال : ۱۱۲۷ روز پیش

#نیاز

آروم و بی‌جون، توی اون هوای سرد، کنار فتوحی راه می‌رفتم که یهو از حرکت ایستاد و با اشاره به گاری باقالی فروش ذوق زده گفت: خانم ادیب اونجا رو نگاه کنید! یه باقالی فروش اونجا وایستاده؛ بیاید بریم اون‌طرف تا ببینم می‌تونم از گوشیش زنگ بزنم ی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید