پارت دوازده

زمان ارسال : ۱۸۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

شاهرخ ابروانش را بالا برد و با چشمان روشنش در چشمان شرم‌‌زده‌‌ی نگار خیره ماند:

ـ بدون راهنما که نمی‌‌شه! کارخونه‌‌ی به اون بزرگی... اصلاً نمی‌‌دونی کجا باید بری و با کی حرف بزنی.

با سؤالی که ستار پرسید ذهن شاهرخ منحرف شد. نفس از سینه ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.