گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت صد و سی و چهارم
زمان ارسال : ۱۶۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
کلافه سمتش چرخیدم. رو به او و عقبعقب قدم برمیداشتم و همزمان با بیخیالی گفتم:
-مهم نیست واقعاً برام. من چند ماهِ دیگه هجده سالم میشه و از دارِ دنیا همین یدونه خواستگار در خونهمون رو زده. ردش کنم، لگد زدم به بخت خودم. از کجا معلوم بازم واسهم خواستگار بیاد و بتونم ازدواج کنم؟ از کجا...
عصبی میانِ کلامم پرید:
-اولاً هنوز هیفده سالِته و سنی نداری، تا از اینجا به بعد خواست
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.