پارت دوازده

زمان ارسال : ۱۲۶ روز پیش

در آستانه‌ی پنجمین سال وصلتش با امیرِ اردبیل بود و ذره‌ای ذوق از مراسمی که به فرمان بیوک‌خان مقرر شده برگزار شود، نداشت.

خسته و خَمود به اطاقش رفت و روی تخت نشست؛ به انتظار دو خیاطی که تنها دعوت‌شان کرده بود تا از شر آن مراسم مضحک خلاص شود.

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید