طلوع سرد به قلم حنانه بامیری
پارت ده
زمان ارسال : ۲۱۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه
- تلخی نکن خانم؛ غیرتم اجازه نداد وقتی تمام مردان ده رفتن، از جونشون گذشتن تا اون چیزی که میخوان رو مطالبه کنن، من بمونم و در دامان عشق خانواده بپوسم.
ماهمنیر خندید؛ خندهای که خاتمهاش به قطره اشکی منجر شد که آهسته بر گونهی سرخش چکید و سفیدی و سرخی چهرهاش را با هم آمیخت. سرخی تا پای چشمانش نفوذ کرد و سفیدی صورتش را در خود محو کرد.
- برام سخته میرزا؛ سخته از خروسخون تا بو