پارت چهل و نهم :

در را پشت سرش بست و رفت.

میدانستم با آن زنیکه قرار دارد .

چه کار میکردم ؟

میرفتم و شبشان را خراب میکردم ؟ چگونه؟

هیچ چیز به ذهنم نمی رسید.

اصلا نمی دانستم کجا میروند !

همین بد بود .

پشت میز نشستم . ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.