مونالیزا به قلم آزاده دریکوندی
پارت پنجاه
زمان ارسال : ۱۹۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 20 دقیقه
فریال باز هم نگاهش نکرد. احساس میکرد توی بد مخمصهای گیر افتاده است. لب پایینش را به دندان گرفت و چشمانش را روی دستان هردویشان ثابت نگه داشت.
- هر چی هست بهم بگو!
فریال آب دهانش را بلعید و باز هم گلویش کمی درد گرفت. تازه یادش افتاد که احتمالا به ویروسی مبتلاست و این همه نزدیکی با معین قطعا او را هم به دردسر میاندازد؛ اما برای حفظ فاصله دیگر دیر شده بود. نگاهش را کمی بالا گرفت و ب
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
آزاده دریکوندی | نویسنده رمان
همیشه بخندی عزیزم😍💚💚💚
۱ هفته پیشمهدی
00یعنی تا اینجا که خواندم واقعا عالی بوده انگار دارم باهاشون زندگی میکنم ولی دلم برای فرهاد میسوزه حتی گلشن هم بهش زور میگه ولی خوب این یکی فرق داره دیگه
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
امیدوارم تا انتها دوسش داشته باشی😍💚💚💚
۲ ماه پیشمیترا
00درد و دل کردن پیش آدم کوته فکر مثل ترمه نتیجه ای جز خرابی نداره
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
آره متاسفانه 💔اون موقع که فریال اینو به ترمه گفته بود رابطه شون خوب بود
۲ ماه پیشمیترا
00وای از بس خندیدم بیچاره شدم اون جایی که عطا اومده بود خونه فرهاد و ناخنهای رنگی را دید😂😂😂
۲ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
همین یه بار واسه فرهاد ذوق کرد فوری هم خورد تو برجکش🤣
۲ ماه پیشمهدخت
00عالی بود
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
😍💚
۳ ماه پیشحنانه
00🤣🤣😂😂😂
۳ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
☺️☺️
۳ ماه پیشنیلوفر سامانی
00وااااای بیچاره فرهاد😂😂😂😂
۴ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
😅😅😅
۴ ماه پیشRoghayyeh
00خسته نباشی آزاده جان این پارت کلی خندیدم😂اصلا این پدر و پسر عشقن
۴ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
خواهش میکنم😍خیلی خوشحالم که خندیدی😍😍
۴ ماه پیشفاطمه
00وای آزاده🤣🤣🤣 با اینکه اینو برام تعریف کرده بودی ولی انقدر خندیدم، اشکم درومد🤣🤣🤣🤓🤓🤓
۵ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
😂😂😂 آگهی بزنیم که فرهاد مدل ناخنکاری میشه یا زوده؟
۵ ماه پیشZabra
۲۵ ساله 00یاد خواهرم افتادم وقتی چادر میدوزه میده شوهرش سر کنه ببینه پایینش میزون دوخته شده یا نه الان هم فرهاد شده مدل گلشن،میگی چرا فرهاد اینقدر طرفدار داره چون پایه ست.خیلی خوب بود کلی خندیدم.
۶ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
شوهرهای اینجوری خیلی خوبن😂😂
۶ ماه پیشرویا (فن ...)
00اما به نظر من این خانواده کلا اعتدال و نگه نداشته مامانه پسرش و میبینه باباهه هم دخترش و اینطوری هر دو از یه سمتی محبت نمی بینن چه وضعیه آخه تو مظفری هاا 😑
۶ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
بعضی از پدر و مادرا همینقدر بچههاشون رو تقسیم میکنن💔😔
۶ ماه پیشرویا (فن ...)
00بدبختر از فرهاد میرزا اخه ؟ خیلی گناه داشت دلم براش سوخت 😂😂
۶ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
وقتی شانس رو تقسیم میکردن، خدا میدونه کجا بوده😅🤦
۶ ماه پیشرویا (فن ...)
00یا داشته تو باغ چایی می خورده یا شیفت وایستاده بوده یا دنبال دیسکو می گشته 😂😂
۶ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
دقیقا عاشق چاییه😅
۶ ماه پیشما
10ما دلمون میخواد معین بیشتر از راه بدر شه🤤😂
۶ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
وای🤣🤣🤣🤣بعد جواب خانوادهی امینی رو چی بدیم؟؟؟
۶ ماه پیشایلما
00۱چون بقیه خانما بهش محبت کردن درمقایسه باعطا اره۲از راه بدرشده خیلی وقته😂۳تاحدودی🤔
۶ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
واقعا هم خیلی وقته از راه به در شده🙈🙈
۶ ماه پیشایلما
00واقعا اگه همین جوری پیش بره فریال یکاری دست معین میده 😜از دست رفته پسرمون 😂دست بجنبون آزاده جون😉 پس مصطفی م بی تقصیرنیس کو گوش شنوا🤨
۶ ماه پیشآزاده دریکوندی | نویسنده رمان
واقعا مصطفی توی یه پارتی گفت معین از راه به در شده... تازه اون نمیدونست چیا بینشون میگذره و اینو گفت اگه اینا رو بدونه چی میگه🤦خدا بخیر کنه... فکر می کرد فقط یه سری از عاداتش تغییر کرده
۶ ماه پیش
هدی
00وای خدا چقد خندیدم خیلی عالی بود آزاده جان ممنون عزیزم😂