پارت سوم

زمان ارسال : ۳۳۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 2 دقیقه

در نهایت، وقتی از خنده‌اش کم شد، ایستاد، اشک‌های ناشی از خنده بی‌امان را از گونه‌هایش پاک کرد و دست‌هایش را در جیب‌های روپوش مدرسه‌ فرو برد.

خدا را شکر می‌کردم که دیگر مجبور نبودم آن مانتویِ خردلیِ بدرنگ را برتن کنم.

کمی نزدیک شد و گفت ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.