پارت پنجاه و یکم

زمان ارسال : ۱۴۲ روز پیش



بهادر وسط هال خانه‌ی ویلایی‌شان در بابل راه می‌رفت. هر چند لحظه یک بار نگاهش کشیده می‌شد روی پنجره. نفس‌های صدادارش خوب نشان می‌داد چقدر بی‌قرار است.


تلفن سیاه‌رنگ روی میز عسلی زنگ زد و بهادر گوشی را برداشت.


در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید