اقبال به قلم مریم السادات نیکنام
پارت صد و هفتاد و سوم
زمان ارسال : ۱۸۰ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
خودش گفت. وقتی رسیدیم باورت میشه که خواب نیستی.
انگشتان سردش میان پنجههای او گرم میشد و نور امید در دلش میتابید. طاهر با حفظ همان لبخند مردانه نگاهش را زیر کشید و پرسید:
_ میخواستی چی کار کنی؟
ماهصنم رد نگاه او را گرفت. پاکت پایین پایش بود و دامنش آلوده به گرد سفیدرنگ. خجالت زده سرش را زیر انداخت و زمزمه کرد:
_ دلبریده بودم.
_ از کی، من؟
بازهم نگاهشان درهم تن