حافظه ی روشن آب به قلم رویا ملکی نسب
پارت پنجاه
زمان ارسال : ۱۵۹ روز پیش
دخترک با دور زدن ماشین، جانبش قرار گرفت. نگاه عسل بین حامی و وصال گردش کرد و کنجکاو پرسید: شوهرشی؟
وصال نگاه از برگه فال َکند و لبخند زد. سر انگشت حامی در انبوه برگه های فال از حرکت ایستاد. با نگاه به وصال چین به بینی انداخت و رو به دخترک گفت: به من و تیپ و پرستیژم میاد بد سلیقه باشم؟
وصال مشت به بازویش کوبید: برو بابا. خود شیفته!
حامی مأیوس سر تکان داد: تحویل بگیر قند و نبات. خانم د
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.