راز شبانه به قلم ساناز لرکی
پارت سی و سوم
زمان ارسال : ۲۳۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 18 دقیقه
همانطور که شبانه توی اتاقش نشسته بود خودش را در انتهای یک بن بست میدید هر مسیری را که میرفت بیراهه بود و هر آرزویی امروز اگر محقق هم میشد فردا محال بود خراب نشود. شبانه از آرمان رسیدن به رویاهایش گذشته بود و حالا تنها در تنازع بقا بود بدون هیچ آینده و انگیزهای.
شبانه روی تخت دراز کشید و به سقف خیره شد. از پایین سروصدا میآمد. صندلی میآوردند؛ وسایل پایین را جابهجا می
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
سپیده
10حالا میرسیم برای حدس بعدی 😔اینکه ریحان عاشق یزدان میشه