گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت صد و چهارم
زمان ارسال : ۱۹۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
نیشش تا بناگوش باز شد و هیجانزده گفت:
-آقای رضوان و خانواده.
رضوان؟ رضوان نمیشناختم. نکند از دوستهای خانوادگیاش بودند؟
نگاه سوالیام را که همچنان معطوف خود دید، نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
-یادته چندوقت پیش روضه خونهی مامانم اینا رفتیم، یه خانوم مُسنی تو رو دید و گفت ازت خوشش اومده؟ شمارهی منم گرفت که برای امر خیر بیان؟ همونان. معصومه خانوم واسه پسرش امیرعلی تو
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.