پارت صد و چهارم

زمان ارسال : ۱۹۴ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه

نیشش تا بناگوش باز شد و هیجان‌زده گفت:
-آقای رضوان و خانواده.
رضوان؟ رضوان نمی‌شناختم. نکند از دوست‌های خانوادگی‌اش بودند؟
نگاه سوالی‌ام را که همچنان معطوف خود دید، نفس عمیقی کشید و ادامه داد:
-یادته چندوقت پیش روضه خونه‌ی مامانم اینا رفتیم، یه خانوم مُسنی تو رو دید و گفت ازت خوشش اومده؟ شماره‌ی منم گرفت که برای امر خیر بیان؟ همونان. معصومه خانوم واسه پسرش امیرعلی تو

752
89,387 تعداد بازدید
283 تعداد نظر
293 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید