پارت چهارم

زمان ارسال : ۱۷۷ روز پیش

آقای خشایار زاهدی تنها به تکان سری بسنده کرد و پاسخ خداحافظی مرد را هم با حرکت بی‌اهمیت دست در حالی که پشت به او بود، داد. بعد سراغ بخاری مغازه‌اش رفت آن را روشن کرد. روی صندلی چوبی کنارش نشست و  تقریبا خودش و بخاری همزمان با هم گرم شدند. اندکی که گذ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید