طلایی تر از گندم به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت نوزده :
اتومبیل که به عمارت ما نزدیک شد، برایم هیجان داشت. آن روز کشدار تابستانی، با آمدن یک مهمان شهری، میتوانست کوتاه و پر هیجان شود. مخصوصا ذهن کنجکاو و نوجوانم، پسر جوانی را همراه مرد دید. مادر اجازه نداد به مهمانخانه بروم. ولی احمد کنار آقا نشسته بود ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
♡
00عالی