پارت هشتم

زمان ارسال : ۱۷۹ روز پیش

با مامان زودتر به حیاط رفته بودیم. حشمت درِ ماشین‌رو را باز کرده بود و درحالی‌که مامان داشت کادیلاک مشکی را دنده‌عقب بیرون می‌آورد، من هم سریع توی کوچه سرک کشیدم که مطمئن شوم شمس و خانواده‌اش آماده هستند. بیوک آبی‌رنگ پدرش جلوی درِ خانه‌شان بود و نوک ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید