پارت پنجم

زمان ارسال : ۳۳۹ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

پروانه مُشتش را بالابرد به قصدِ کوبیدن درب اتاق پدرش. دستش را همان طور معلق در هوا نگه داشت وایستاد. با خودش زمزمه کرد:

_نمیشه همین که وارد شدم گلگی کنم، اما نمیشه این زن بابای مریض روهم به حال خودش رها کنم.

در همین فکر ها بود که درب یکهو باز شد ومشیری وکیل پدرش در دید او قرار گرفت.

_سلام پروانه جان خوبی؟

پروانه چند بار پشت سر هم پلک زد، مشیری عینک مربعی اش

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ایلما

    00

    عالی 😍👌👌

    ۱۱ ماه پیش
  • فرگل حسینی | نویسنده رمان

    ممنون🤍

    ۱۱ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۱۹ ساله 00

    سلام به فرگل جون😘😘خوش آمدی😍😍خیلی قشنگ مرسییییی 😘😘رمانت به کتاب خونه اضافه شد😘❤️

    ۱۱ ماه پیش
  • فرگل حسینی | نویسنده رمان

    مرسی زرناز عزیزم😍🤍🥹

    ۱۱ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.