پارت سی و هشتم

زمان ارسال : ۳۰۸ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه

ابراهیم چپ‌چپ نگاهی حواله‌اش کرد و هم‌زمان امیرعلی با متانت لب زد:
-شما برید، من می‌مونم.
مریم ریشخندی زد.
-آز حالت چشم‌هاتون خواب‌آلودگی داد می‌زنه. معلومه تو بازداشتگاه نتونستین بخوابید. بهتره شما امشب رو برید خونه استراحت کنید. اصلاً خونواده‌ی خودتون و خونواده‌ی گیلدا جون رو ببرید خونه. منم با پسرم می‌رم هتلی جایی.
قبل از آن‌که امیرعلی به همه تعارف بزند تا به خا

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • بی نام

    00

    عالیه ،👌

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.