باتلاق به قلم آستاتیرا عزتیان
پارت بیست و دوم :
***
در را به آرامی باز کرد و کفشهایش را بیحوصله از پا کند و داخل شد.
اگر دست خودش بود بیشتر پیش یغما میماند اما نمیشد.
به سمت آشپزخانه میرفت که نور کم سویی توجهاش را جلب کرد، مرضیه بود.
روی مبل نشسته بود و طبق معمول با نور شمع قرآن میخواند و مثلا حواسش به یاسین نبود.
یاسین همانطور که بطری شیشهای آب را بیرون میکشید گفت:
- نخوابیدی چرا؟
مرضیه نگاه از ص
مطالعهی این پارت کمتر از ۱۰ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۷۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
هنا
10وااای چ سخته رمانت عالیه