تو نشانم بده راه به قلم فاطمه اصغری
پارت شصت و چهارم
زمان ارسال : ۲۶۹ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
قفل در را باز کردم و دستگیره را کشیدم. دلیلی نمیدیدم جلوی بیمعرفتی سمیر، از معرفت امیرحسینی دفاع کنم که من را به این شرکت آورده بود و بعد از شنیدن خبر نامزدی من، خودش شرکت را رها کرده و به املاکی پدرش رفته بود، تا رویاهایش را با پورسانت خانهها طاق بزند.
احساس میکردم چنگالهای تیز هیولایی قلبم را احاطه کرده و میفشارد. نفسم تنگ میشد و چشمانم دیگر جایی برای نگهداشتن اشکهای