پارت شصت و سوم :

بعد از رفتن او مرد جوان بی‌اختیار لیوان را برداشت و نگاهی به لبه‌ی آن انداخت.
اثر رژ لب کمرنگ صبرا بر لبه‌ی شیشه‌ای آن نقش بسته بود و لبخند به لب سرگرد جوان نشاند‌.
پرش کرد. یه‌کله آن را سر کشید و تهش را روی میز گذاشت‌.
احساس امشبش را مدیون حضور مادرش در این خانه و در کنارش بود.
زهرا سادات استاد برطرف کردن تمام بلاتکلیفی‌ها بود. و اگر او حالا به خواسته‌ی قلبی‌اش مطمئن‌

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۵۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.