قوانین سرد به قلم مریم السادات نیکنام
پارت شصت و سوم :
بعد از رفتن او مرد جوان بیاختیار لیوان را برداشت و نگاهی به لبهی آن انداخت.
اثر رژ لب کمرنگ صبرا بر لبهی شیشهای آن نقش بسته بود و لبخند به لب سرگرد جوان نشاند.
پرش کرد. یهکله آن را سر کشید و تهش را روی میز گذاشت.
احساس امشبش را مدیون حضور مادرش در این خانه و در کنارش بود.
زهرا سادات استاد برطرف کردن تمام بلاتکلیفیها بود. و اگر او حالا به خواستهی قلبیاش مطمئن