قاب عکس کهنه به قلم آرزو رضایی انارستانی
پارت چهل و چهارم
زمان ارسال : ۲۸۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 11 دقیقه
نازخاتون
این همه اتفاق یکباره افتاده بود! مگر میشود؟ باید خوشحال میبودم؟ هر چه باشد طوبا هوو و دزد زندگیام بود. او این همه بلا به سرم آورده بود. از او بیزار بودم، آن شب هم بیزار بودم، اما دلم برایش میسوخت. اصلا خوشحال نبودم. او کودکی بود کتک خورده و بیپناه، مورد اتهام قرار گرفته که حتی بچهاش را بغلش نمیدادند.
میخواستم محمد را ببرم بدهم بغلش، دیدم به حالت احتضار افتاد
هاناخانوم
۲۰ ساله 00عزززیزم بی چاره نازخاتون بی چاره طوباحداقل باهم خوب شدن😔بازم نازخاتون طرف حق بودباعقایداون زمان...